قسمت نوزدهم زندگینامه ی شهید تورجی زاده....

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    قسمت22

    ادامه 

    آقای قربانی را دیدم. گفت: صبر کنید هوا که تاریک شد، برمی گردیم. بعدش هم خودش تعدادی از مجروحین را برای رفتن آماده کرد. لحظات غروب بود. هیچ صدایی نمی آمد. با سختی از سنگر بیرون آمدم. تعداد زیادی از سربازان عراقی از بالای ارتفاع به سمت ما می آمدند. توان راه رفتن نداشتم. به حالت چهار دست و پا شروع به دویدن کردند. به یکی از بچه ها که لباس سپاه به تن داشت، گفتم: لباست را دربیار، اگه اسیر بشی اذیتت میکنند. سریع به دنبال آن ها می رفتم. 

    کمی جلوتر برگشتم و برای آخرین بار به تپه نگاه کردم. تقریبا همه جای تپه را خون گرفته بود. تپه ای که بعد ها به تپه شهید برهانی نام گرفت. هنوز از داخل سنگر ها صدای ناله می آمد. 

    کمی آن سوتر سنگری خراب شده بود و بدن یکی از پیرمرد های گردان زیر آوار مانده و فقط سرش بیرون بود. پیر مرد زنده بود و من را نگاه می کرد. با تعجب نگاهش کردم. عراقی ها با من کمتر از 100 متر فاصله داشتند. پیرمرد گفت: داری میری؟ گفتم: کار دیگه ای نمی تونم بکنم. گفت: به امان خدا، سریع تر برو. 

    از همانجا کشان کشان به سمت پایین رفتم. بعد اشاره کردم: بچه ها بیایید. صدایی آمد. گویی سنگ بزرگی از بغل من عبور کرد و پایین رفت. برگشتم وگفتم: بچه ها این چی بود افتاد؟ مواظب باشید سنگ از زیر پاتون در نره. یکی از بچه ها به من رسید و گفت: سنگ نبود. یکی از بچه ها پرت شد پایین. با تعجب پرسیدم: کی بود؟ گفت: یکی از مجروحین ترکش توی چشمش خورده بود و جایی را نمیدید. با ناراحتی گفتم: حتما الان تکه تکه شده. سریع رفتم پایین و با تعجب دیدم نشسته روی زمین و ناله میکنه. باور کردنی نبود. او از فاصله 20 متری افتاده بود، اما روی مقدار زیادی خاک. 

    کم کم بقیه بچه ها هم رسیدند. همه کنار هم بودیم خسته و تشنه. دیگر هیچکدام رمقی نداشتیم. ناگهان صدایی به گوش رسید. گفتم: بچه ها شما هم می شنوید. همه ساکت شدند. گوش ها تیز شده بود.نسیم خنکی از سمت چپ ما می آمد. درست فهمیده بودم صدای آب بود، صدای پای آب. صدا، صدای حرکت. رودخانه بود. همه بی اختیار دویدند. آن لحظه را از یاد نمیبرم. من با همه وجود آب را حس می کردم. به دوست نابینایم گفتم: بلند شو، آب، آب، ما به رودخانه رسیدیم. تا این حرف را زدم، گفت: آب... بعد هم غش کرد و افتاد. 

    تبلیغ........
    ما را در سایت تبلیغ..... دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : raheorooj2121 بازدید : 77 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:37